برای آنهایی که هرگز آغاز نشدند
٭٭٭٭
نوزاد را،
در تاریکیِ استیل و سِرُم،
پیش از آنکه نخستین نفس را بکشد،
شکنجه کردند—
نه با چاقو،
که با خالیِ آغوش.
بند ناف را نه بریدند،
پاره کردند
تا صدای مادر
در لولههای ونتیلاتور گم شود،
در جیغی بینام
که هرگز
آزاد نشد.
نخستین هوا،
دودی خسته بود
که از ریهی اگزوز برمیخاست.
نخستین آغوش،
پلاستیکیِ سرد بود
بیدست، بینبض، بینفس.
و لبخند،
تابشی گذرا
از چراغ نئونِ سقف،
که خاموش شد
پیش از پلک زدن.
او گریه نکرد.
فقط چشمهایش
کبود شد،
و آرامآرام،
رنگ خاک گرفت—
بینام،
بیتابعیت،
بیحق.
در شناسنامهاش
هیچ واژهای نبود،
فقط یک مهر:
«در حال بررسی.»
او هنوز در خیابان قدم میزند،
در ایستگاه، خیره مینشیند،
در صف، بیصدا ایستاده،
در میدان،
میمیرد.
و در نگاه ما،
هرگز
به دنیا نیامده.
آهسته بایست—
شاید زیر پا
کودکیست
که
گریه را
فرصت نکرد.
https://www.ruzname.org/wp-content/uploads/2025/04/02030402-نوزادِ-شیفت-شب.pdf
دیدگاهتان را بنویسید