محمدرضا کریمی
در سپهر زبانی نهادهای جمهوری اسلامی، آنچه به بازنشستگان پرداخت میشود، اغلب با واژهی «مستمری» شناخته میشود؛ واژهای که در ظاهر بیطرف، اما در بنیان واجد بار معنایی عمیقا ایدئولوژیکی است. این لفظ، بهنحوی پنهانکارانه، پرداخت مستمر و ماهانهای را تداعی میکند که گویی از کیسهی «دیگری» (خواه دولت، خواه صندوق بازنشستگی، یا جامعه) به کارگران بازنشسته هبه شده است. در این معنا، بازنشستگان نه همچون دریافتکنندگان حقوقی که متعلق به خود آنان است، بلکه به عنوان افرادی نیازمند و وابسته به پرداختهای حمایتی تصویر میشوند. برای نمونه، در آییننامههای صندوق بازنشستگی کشوری، همواره از عنوان «حمایت معیشتی مستمریبگیران» استفاده میشود، بیآنکه به منطق بازپرداخت دستمزدهای تعویقی اشارهای شود. یا در گفتار رسمی دولتیانی چون وزیر رفاه، بارها عبارتهایی نظیر «پرداخت مستمری برای تامین حداقل معیشت» دیده میشود که همزمان بار حمایتی، ترحمآمیز و غیربازپرداختی دارد. این تصویر تحریفشده را باید در بستر سیاست زبانی سرمایهدارانه درک کرد، جایی که واژهها نه صرفا حامل معنا، که ابزار سرکوب و اعمال قدرتاند.
واژگان صرفا بازتابی از واقعیت نیستند بلکه توان نمایان ساختن و تثبیت آن را دارند و بالعکس، اگر به صورت عناصری جامد درآیند، امکان شوند (صیرورت) را از اندیشه سلب میکنند. ویتگنشتاین در آثار متاخر خود، بهویژه در «پژوهشهای فلسفی»، نشان میدهد که معنا نه در تطابق واژه با شیء، بلکه در کاربرد آن در بازیهای زبانی شکل میگیرد. او در پارهی 43 از آن کتاب مینویسد: «معنای یک واژه کاربرد آن در زبان است.» این گزاره تنها توصیفی زبانشناختی نیست؛ بلکه در سطحی اجتماعی و سیاسی نیز قابل تفسیر است. چرا که واژهها در کاربستهای نهادی و گفتمانی، نهتنها معناسازی میکنند، بلکه چارچوب فهم و مشروعیت را نیز تعیین میکنند. بدین معنا، هر واژه در بستر کارکرد اجتماعیش معنا مییابد، نه در انزوای منطقی. از این منظر، به کار بردن «مستمری» نیز بخشی از بازی زبانیایست که در جهت حفظ مناسبات قدرت اکنون مسلط پدیدار گردیده است.
در مورد خاص واژهی مستمری، زبان نهتنها بازنمایانندهی واقعیت مناسبات اقتصادی نیست؛ بلکه مناسبات را بهگونهای بازسازی میکند که در پس آن، تضاد طبقاتی ناپدید شود. بهجای آنکه این پرداخت بهمثابه بازگرداندن بخشی از ارزش تولیدشده توسط کارگر تلقی شود، به صورت «هدیهای» از سوی دولت یا نهادهای عمومی بازنمایی میشود. این بازنمایی، از خلال کاربرد واژگان خاص در اسناد، مصوبات و گفتار سیاستمداران، تثبیت شده و بهمثابه حقیقتی بدیهی تلقی میشود. این روند را میتوان ذیل «مصادرهی زبان» واکاوی کرد. یعنی به جای اینکه زبان به عنوان عامل تعینبخش و برسازندهی واقعیت کاربرد داشته باشد، بدل به توجیهگر ساختارهای مسلط میشود و تهینایی جای مفاهیم را میگیرد.
این تصویرسازی ایدئولوژیک برای ممانعت از تعیّن مفهوم سربرمیآورد، به دلیل قدرت کنترلگری گفتمان محیط بر خود، تا حدودی مفهوم را به پس میراند؛ اما از پر کردن غیاب مفهوم ناتوان میماند، چرا که مفهوم برآمده از ضرورتهاست. در اینجا، پیوند میان مفهوم «حق» از «دستمزد بازنشستگی» حذف و با پندارهی «حمایت» جایگزین میشود؛ اما این حذف ناکامل بوده و غیاب نسبتها برجای میماند. این غیاب همواره به عنوان حفرههایی درون گفتمان مسلط وجود خواهد داشت و آن را بریده بریده میکند. دیدن و واکاویدن این حفرههاست که میتواند راه را بر شکست چنان گفتمانی هموار سازد. میتوان گفت به پرسش کشاندن چنان گفتمانی، به حذف سیاسی منتفعان آن نیز خواهد انجامید. بهعبارت دیگر، به چالش کشاندن تمنای کنونی صاحبان سرمایه در زمینهی تبدیل کارگر بازنشستهی کنشگر سیاسیِ با حق مطالبه، به سوژهای منفعل و نیازمند که بقایش به لطف دولت بسته است، بخش بزرگی از سرکوب را کنار خواهد زد.
در واقع، استفاده از واژهی «مستمری» در نظام معنایی سرمایهدارانه، عملکردی دوگانه دارد. نخست، بازنشستگی را از حوزهی مبارزهی طبقاتی جدا میکند و آن را به مسالهای فردی تقلیل میدهد؛ سپس، رابطهی اجتماعی کار را با پوششی از «حمایت» و «وظیفهی دولت» میپوشاند تا حقیقت استثمار در پردهی ایدئولوژی پنهان بماند. اینجاست که زبان نه بهعنوان ابزار ارتباط، بلکه بهمثابه دستگاه بازتولید سلطه عمل میکند. به همین دلیل است که باید از تحلیل واژهشناسانه (فیلولوژیک) یا نگاه زبانشناسی سطحی گذر کرده، به تحلیل کنشمند زبان پرداخت؛ تحلیلی که بر دیدن وجوه مختلف زبانی و تکیه بر وجه مترقیانهی زبان خویشتن استوار شده است. در چنین خوانشی، کارگران بازنشسته نه به عنوان گیر افتادگان در تلاطمات گذرای اقتصادی که گویا با مدیریت قابل حل است، در نظر گرفته میشوند؛ بلکه به مثابه قربانیانِ بازنماییهای برساختهی نظم مسلط که استثمار با بهرهگیری از زبان و نهادهای برساخته به آنان تحمیل شده است، بازخوانی میشوند. از اینرو، بازپسگیری معنا، بخشی از مبارزهی طبقاتی است. باید از مصادرهی مفاهیم توسط ساختار مسلط جلوگیری کرد و بار معنایی آنها را بازسازی نمود. زبان طبقهی حاکم، خود را بهعنوان زبان عقل سلیم تحمیل میکند و تنها از خلال نقد ریشهای آن است که میتوان سازوکار سلطه را بر هم زد. در اینجا مستمری نه تنها بهعنوان واژه، بلکه بهمثابه برساختهای از «گفتمان حاکم» فهم میشود. در تقابل با این گفتمان، کارگران بازنشسته میتوانند «مطالبه» را نه بهمثابه درخواست کمک، بلکه بهعنوان استحقاق تاریخی و طبقاتی بازتعریف کنند.
در این میان، نباید از نقش رسانهها و کارشناسان همسو با سرمایهداری در بازتولید این زبان غافل شد. واژگانی نظیر «یارانه»، «تخصیص اعتبار»، «کمک معیشتی»، و «مستمری» همگی در کنار هم، شبکهای معنایی را میسازند که در آن کارگر بازنشسته هیچگاه بهعنوان صاحب ارزش ظاهر نمیشود، بلکه همواره چونان باری بر دوش اقتصاد تصویر میشود. این واژگان در گفتمان رسانهای نه تنها نشانههایی خنثی، بلکه حاملان جهتگیریهای ایدئولوژیکی هستند که در نهایت به سرکوب هرگونه خواستِ رهاییِ بازنشستگان منجر میشود.
زبان اقتصادی جریان اصلی نیز در این پروژه نقش مهمی ایفا میکند. در این زبان، مفاهیمی نظیر «بار مالی بازنشستگان»، «کسری بودجهی صندوقهای بازنشستگی» یا «پایداری منابع» بهگونهای بهکار میروند که مسولیت وضعیت نابسامان بر دوش خود بازنشستگان انداخته میشود. گویی حضور آنان در جامعه، اختلالی در نظم طبیعی امور است. چنین زبانپردازیهایی، با القای ضرورت محدودیت منابع، نظام رفاهی را نهتنها به ابزاری ناکارآمد، بلکه به تهدیدی برای اقتصاد تصویر میکنند. در سخنان رسمی برخی مقامات، مانند رییس پیشین سازمان برنامه و بودجه، مستمریها «بار ساختاری» تلقی میشوند که «باید برای حفظ تعادل بودجه ساماندهی شوند». یا در یکی از یادداشتهای روزنامه ایران (۲۱,۰۸,۱۴۰۲ ) آمده بود: «حجم فزایندهی تعهدات بازنشستگی در دههی آینده، دولت را از ایفای نقش توسعهمحور بازمیدارد». این نوع گفتار نهتنها بازنشستگان را عامل بحران مینمایاند، بلکه مشروعیت طرح مطالبات را نیز تضعیف میکند. اینجا همانجایی است که زبان، بهجای توضیح جهان، جهان را تحریف میکند و در خدمت مهندسی افکار عمومی قرار میگیرد. یعنی با حذف عامل واقعی بحرانها، دلیل برآمدنشان را میپوشانند. مثلا هنگامی که گفته میشود «صندوقها با کسری روبهرو هستند»، فاعل اصلی این بحران، یعنی دولت، فساد، سیاستهای نولیبرال، کارفرمایان بدهکار و ساختارهای تصمیمگیری کلان از معادله حذف میشود تا بازنشستگان بهطور ضمنی مسول ناکارآمدی ساختاری جلوه کنند.
در چنین زمینهای، مبارزه با واژهها خود بخشی از مبارزه با ساختار است. واژهی مستمری، اگرچه ظاهرا اداری و خنثی است، اما حامل رابطهی قدرت است و معنایی تحریفشده از عدالت را تثبیت میکند. بنابراین، نقد زبان، نقد ایدئولوژی و بازتعریف واژگان، گامی بهسوی بازتعریف واقعیت است. مبارزهی بازنشستگان، در این سطح، صرفا اقتصادی نیست، بلکه نبردی زبانی، مفهومی و تاریخی برای بازپسگیری حق سخن گفتن به نام خود است.
در جمهوری اسلامی، این پروژهی معنایی با زبان دینی نیز تقویت میشود. تعبیراتی نظیر «رزق»، «قناعت»، «صبر»، و «امتحان الهی» بهکار گرفته میشوند تا وضعیت استثمار و فقر را به تجربهای روحانی و تقدیری تبدیل کنند. این واژگان، در ظاهر حامل فضیلتاند، اما در ساختار گفتمان قدرت، به ابزارهایی برای زدن مُهر رضایت بر شرایط نابرابر بدل میشوند. بدینگونه، زبان دینی که میتواند به عنوان زبانی چموش (و نه کارآمد) ساحتهایی از وضعیت موجود را به دردسر اندازد، با حل شدن در این ساختار ایدئولوژیک، به صورت کامل در خدمت آن در میآید. در این بستر، نه تنها زبان اقتصادی، بلکه زبان اخلاقی و دینی نیز در خدمت بازتولید سرکوب بهکار گرفته میشود، چرا که از طریق آن، شرایط مادی به سطحی از معناهای فرادنیوی و تقدیری ارتقا یافته و از حوزهی نقد سیاسی خارج میشوند. از اینروست که نقد زبان، باید نقدی چندلایه باشد. نقدی که نهتنها به مفاهیم، بلکه به نظامهای معنایی در هم تنیده بپردازد و مناسبات قدرت را در سطح واژگان دینی نیز مورد پرسش قرار دهد.
در نهایت، مبارزهی طبقاتی در حوزهی بازنشستگی، فقط بر سر عدد مستمری نیست، بلکه بر سر معنای آن است. آیا مستمری نشانهی حق (حتی در همان حدود حقوق نیمبند بورژوایی) است یا تجلی لطف؟ آیا بازنشسته فردی است که باید مورد ترحم قرار گیرد یا کارگری است که باید ارزش ربودهشدهاش بازگردانده شود؟ پاسخ به این پرسشها، تعیینکنندهی شکل آیندهی مبارزههای اجتماعی در ایران و دیگر جوامع سرمایهدارانه خواهد بود.
https://www.ruzname.org/wp-content/uploads/2025/04/02040101_Intro-04.pdf
دیدگاهتان را بنویسید